شدم تنهاترین تنهای عالم؛
دوایم کن دوایم کن دوایم؛
ک من سرشاره دردو اهو نالم؛
رهایم کن رهایم کن رهایم؛
بمیرای عشق تا من هم بمانم؛
صدایم کن صدایم کن صدایم؛
کجا رفتی تو بی دردو هوایم؛
نگاهم کن نگاهم کن نگاهم؛
ببین دستو تیغو خون رگایم؛
بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم، درنهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید، باغ صد خاطره خندیدعطرصد خاطره پیچید، یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم، پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم،ساعتی برلب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت، من همه محو تماشای نگاهت،آسمان صاف وشب آرام بخت خندان وزمان رام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب، شاخه ها دست برآورده به مهتاب، شب وصحراوگل و سنگ، همه دل داده به آواز شباهنگ،یادم آید تو به من گفتی:که از این عشق حذر کن، لحظه ای چند بر این آب نظر کن، آب آئینه ی عشق گذران است، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا که دلت بادگران است! تافراموش کنی چندازاین شهرسفرکن!به توگفتم حذر از عشق!ندام، سفر از پیش تو هرگز نتوانم، روز اول که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نگسستم بازگفتم توصیادی من آهوی دشتم تابه دام تودرافتم همه جاگشتم وگشتم حذرازعشق ندانم،نتوانم اشکی ازشاخه فروریخت مرغ شب،ناله ی تلخی زدوبگریخت.... اشک درچشم تولرزید ماه برعشق توخندید یادم آیدکه:دگرازتوجوابی نشنیدم پای دردامن اندوه تنهای نکشیدم نگسستم نرمیدم رفت درظلمت غم، آن شب وشبهای دگرهم نه گرفتی دگرازعاشق آزرده خبری هم نکنی دگرازآن کوچه گذرهم بی تواما،به چه حالی من ازآن کوچه گذش
میان گریه خندیدن قشنگ است؛ بااشک چشم رقصیدن قشنگ است؛ قلمو دفترت افتادن کنج اتاق برداشتو درد دل نوشتن قشنگ است؛ تا کی داد بی صدا هردم خدارا رفتنو گفتن عاشقم باباقشنگ است؛ تا کی تکرارکنی؛بگم؟ نگم؟ سیلیه محکم او خوردن قشنگ است؛ تاکی جلوی اینه ب خودمیرسی باقرمزی صورت لبخند قشنگ است؛ تاکی ترس بگیرد اورا زتو یکبارجرأت نترسیدن قشنگ است؛
روزگارم بد بی گنا گذشت باهر ک بودم زد تیغوبد گذشت؛ من نیز میرم تاتنهاشوم۰ کم بود اب ولی از سر گذشت